معرفی وبلاگ
«به خدايي كه بيان هديه ي اوست» وسلامي پر از ياس ســفيد/ گفته هايي دارم ،هديه ي دفتر دل/ مي سپارم به شما... /شايد از شبنم احساس شما/ با طـــراوت گردد/ سيد ابراهيم سجادي زاده .گنبدكاووس
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 135444
تعداد نوشته ها : 132
تعداد نظرات : 30
Rss
طراح قالب
GraphistThem273

ما نیز برای خویش جایـــــی داریم          دل در گرو گره گشـــــــــــــــــایی داریم

از درد نترسیم که در پرده ی غیب       چون مهدی (ع ) فاطمه(س) دوایی داریم

 سجادی زاده

دسته ها :
چهارشنبه بیست و دوم 10 1389

 

بسمه تعالی

 

نویسنده: سیدابراهیم سجاده‏زاده

مدرس: درس زبان و ادبیات فارسی دانشگاه های گنبدکاووس

 

 

 

بررسی تأثیر متقابل ادبیات فارسی و نقّاشی

اولین نقطه‏ی مشترک ادبیات نقاشی این است که هر دو در حوزه‏ی هنر قرار دارند و در شمار توانایی‏ها و نقاط قوت دارنده‏ی خود به حساب می‏آیند. کاربرد هنر به معنای مجموعه‏ی توانایی‏ها در ایران سابقه‏ی دیرینه دارد. چنان‏که فردوسی بزرگ گفته است «هنر برتر از گوهر آمد پدید.» عنصرالمعالی در قابوس‏نامه خطاب به فرزند خود گفته است: «هر که تن خویش را مطیع خویش نتواند گردانید وی را از هنر بهره نباشد.» سعدی، در گلستان آورده است «از نفس‏پرور، هنرپروری نیاید.» و در بوستان گفته است:

خردمند مردم هنر پرورند                 که تن‏پروران از هنر لاغرند

(روان‏پور. نرگس. گزیده قابوس‏نامه. 87)

 

کارکردهای مشترک ادبیات و نقاشی

ادبیات و نقاشی به عنوان دو جلوه‏ی مختلف از هنر ایرانی رابطه و همکاری تنگاتنگی دارند. آنچه که در کارکرد مشترک این دو شیوه‏ و جلوه‏ی هنری نقش اساسی دارد تخیل است شاعر با استفاده از سایه روشن واقعیت و تخیّل صحنه‏ی حادثه را ایجاد می‏کند و نقّاش آن را با همان ویژگی‏ها و یا تغییراتی بر پرده می‏نشاند.

شاعر برای ذهن، زبان و گوش هنرآفرینی و صحنه‏آرایی می‏کند و نقاش برای چشم‏.

گوشم شنید قصه‏ی ایمان و مست شد               کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست      «مولوی»

شاعر با استفاده از صور خیال همچون تشبیه، استعاره و مجاز داستان‏ها را مجسم، جذاب و خواندنی می‏کند. و نقاش با استفاده از همان هنرهای انتزاعی و دمیدن آن‏ها در جسم رنگ‏ها صحنه‏های آن داستان‎ها را برای چشم نیز می‏آراید تا سهم گوش و چشم هر دو تأمین شود.

پس می‏شود گفت: ادبیات و خصوصاً شعر برای نقاشی مضمون می‏سازد و نقاش با قلم خود و زبان رنگ‏ها صحنه‏ها مجسم می‏سازد و به چشم‎ها هدیه می‏کند البته این هرگز به این معنی نیست که نقاش جداگانه قادر به خلق اثر نیست، چه بسا صورتگری یک نقاش از یک منظره نیز شاعر را به سخن آورد تا زیبایی‏های اثر او را توصیف کنند.

اما آنچه بیشتر اتفاق افتاده ترسیم صحنه‏هایی است که نویسندگان و خصوصاً شاعران تصویر آن را در ذهن آفریده‏اند و نقاشان به گونه‏ای دیگر آن را آشکارا ساخته‏اند[1] و این‏گونه است که آثار مشترک ادیب و نقاش یعنی کتاب توانسته‏ است التذاذ ادبی را به ذهن‏ها، وزن و قافیه و آهنگ را به گوش و تجسم، به زبان رنگ‎ها یعنی نقش‏ها را به ‏چشم‎ هدیه نمایند.

فردوسی، در داستان گذر سیاوش از آتش می‏‏گوید:

سیاوش سیه را به تندی بتاخت           نشد تنگدل جنگ آتش بساخت

ز هـر سـو زبانه همـی برکشید           کسی خود و اسب سیاوش ندید

یکی دشت با دیدگان پر ز خون          که تـا او کـی آیـد ز آتش برون

چـو او را بدیدند برخاست غو           کـه آمـد ز آتـش بـرون شـاه نو

چنـان آمـد اسب و قبای سوار           که گفتی سمن داشت اندر کنـار

که نقاش آن را این‏گونه به تصویر کشیده است.

 

(ز.ی.رحیمووا.آ. پولیاکووا، مترجم فیضی، زهره، نقاشی و ادبیات ایرانی، 1381، 164) به نقل از شاهنامه فردوسی نسخه‏ی سال 733 هجری.

 

نظامی مبارزه‏ی بهرام گور با اژدها را این‏گونه تصویر کرده است:

شاه از آن گور بر نتافت ستور

 

چــون تــوان از گـــور

گور از پیش و گورخان از پس

 

گور و بهرام گور و دیگر کس

تا به غاری رسید دور از دشت

 

که بر او پای آدمی نگذشت

چون درآمد شکازن به شکار

 

اژدها خفته دید بر در غار

کوهی از قیر پیچ پیچ شده

 

بر شکار افکنی بسیج شده

و کمال‏الدین بهزاد این‏ گونه این صحنه را تصویر کرده است. (همان منبع، ص 206)

 

حافـظ در یکی از غزلهای خود با به کارگیری شخصیت‏های افسانه‏ای چون یوسف، لیلی و مجنون که در عشق به فنا رسیده‏اند، آدمی را از آن‎چه غیر از عشق است بر حذر می‏دارد.

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز

 

و رای حد تقریر است شرح آرزومندی

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور

 

پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی

دل اندر عشق لیلی بند و کار از عشق مجنون کن

 

که عاشق را زیان دارد مقالات خردمندی

جهان پیر رعنا را ترحم در جبلّت نیست

 

ز مهر او چه می‏پرسی در او همت چه می‏بندی

 

بدون شک تلمیح زیبای موجود در غزل که همان بیت معروف:

« الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور              پدر را باز پرسی آخر کجا شد مهر فرزندی »

نقاش را برانگیخته است تا یکی از صحنه‎‏های نشستن یوسف بر تخت را به تصویر بکشد تا با تلفیق شعر و نقاشی، هم خواننده بیشتر از هنر برخوردار گردد و هم نسخه‏ی خطی دیوان حافظ سده‏ی دوازدهم هجری زیباتر و چشمگیرتر باشد. (همان. ص 326)

 

 

تأثیر نقاشی بر ادبیات 

نقاشان و نقاشی‏های آنان علاوه بر چشم‏نواز تر کردن کتاب‏های شعر در ذهن و زبان شاعران نیز تأثیر درخور توجهی داشته‏ است که به اختصار به بررسی برخی از واژه‏ها که درواقع گل‏واژه‏های حوزه‏ی هنر نقاشی است و دست‎مایه تصویر آفرینی شاعران شده است می‏پردازیم:

فردوسی، واژه‏های نگار، رنگ و صورت را به ترتیب (68، 24 و 12) بار در شاهنامه به کار برده است.

بیاراسته همچو باغ بهار

 

سراپای، پربوی و رنگ و نگار

پر از غلغل و رعد شد کوهسار

 

زمین شد پر از رنگ و بوی نگار

جهانی سراسر پر از مهر توست

 

به ایوانها صورت چهر توست

ز لشکر سواری مصور بجست

 

که مانند صورت، نگارد درست

 

سعدی شیرازی تنها در دیوان خود چهل مورد از نقش و 37 مورد از نقاش و 111 مورد از واژه صورت استفاده کرده است.

فــراش خــزان ورق بیفشاند

 

نقــاش صبــا چمــن بیــار است

نقـــاش کــه صــورتـش ببینـد

 

از دســت بیفکنــد تصــاویر

چنین صورت نبندد هیچ نقاش

 

معاذ الله من این صورت نبندم

باور مکن که صورت او عقل من ببرد

 

عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست

صورت نگار چینی بی‏خویشتن بماند

 

گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی

مولوی در مثنوی و دیوان شمس 595 مورد واژه‏ی صورت 521 مورد واژه‏ی «نقش» را به کار برده است.

 

از دیوان شمس:

صورتگر نقاشم، هر لحظه بتی سازم

 

وانگه همه بت‏ها را در پیش تو اندازم

تنم را بین که صورتگر ز سوزن

 

بر او بنگاشت هر سویی نگاری

پیش مهمانان به صورت حاضری

 

سوی صورتگر به مهمان می‏روی

 

از مثنوی:

این جهان محدود و آن خود بی‏حد است

 

نقش و صورت پیش آن معنی سد است

نقش بر دیوار مثل آدم است

 

بنگر از صورت چه چیز او کم است

صورت غمگین نقش از بهر ماست

 

تا که ما را یاد آید راه است

صورت خندان نقش از بهترتست

 

تا از آن صورت شود معنی درست

زان هزاران صورت و نقش و نگار

 

می‏شدند از سو به سو خوش بی‏قرار

نقش باشد پیش نقاش و قلم

 

عاجز و بسته چو کودک در شکم

نقش او کردست و نقاش من اوست

 

غیر اگر دعوی کند او، ظلم جوست

 

از دیوان شمس:

ای گزیده نقش از نقاش خود

 

کی جدایی، کی جدایی، کی جدا

نگردد نقش جز بر کلک نقاش

 

بگردد نقطه گردد پای پرگار

اگر شد نقش تن نقّاش را باش

 

وگر ویران شد این تن جمله جان شو

چو قلم بر دست آن نقاش چست

 

در میان نقش انسان می‏روی

 

حافظ:

حافظ نیز در دیوان از واژه‏های (نقش، صورت، نگار) به ترتیب 63، 26، 28 مورد استفاده کرده است.

افسوس که شد دلبرو در دیده‏ی گریان

 

تحریر خیال خط او نقش بر آب است

خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم

 

به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم

گقتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست

 

نقش غلط مبین که همان لوح ساده‏ایم

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

 

گشاد کار من اندر کرشمه‏های تو بست

حالی خیال وصلت خوش می دهد فریبم

 

تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

 

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

مگر نه این است که نقاش چیزه دست با قلم و رنگ یکی از مناظر طبیعی و یا تخیلی را با استعداد خویش و زبان رنگ‏ها ماهرانه به تصویر می‏کشد در شعر شاعرانِ صورت پرداز نیز که علاوه بر تخیل خلاق خودشان از واژه‏های کارگاه نقاشان بهره‏مند شده‏اند مناظر آفرینش به تصویر درآمده‏اند به عنوان مثال فردوسی زمین را پر از رنگ و بوی و نگار می‏بیند و صورت معبود را بر تمام ایوان‏ها نقش بسته می‏داند.

جهانی سراسر پر از مهر تست                       به ایوان‏ها صورت چهر تست

سعدی، در توصیف و تسبیح آفرینش خداوند می‏گوید: اگر نقاش چینی صورت تو را ببیند از خود بی‏خود می‏شود و باد صبا را نقاشی می‏داند که وظیفه‏اش آراستن چمن است.

صورت نگار چینی بی‏خویشتن بماند               گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی

فـــراش خـــزان  ورق  بیـفشــاند                نقــاش صبـــا چمــن بیــار اسـت

مولوی، خود را صورتگری می‏داند که باید همه ساخته‏هایش را در پای محبوب بریزد. او نقاش واقعی عالم را خداوند متعال می‏داند و ادعای غیر را در نقش آفرینی جهان نمی‏پذیرد.

صورت‏گر نقاشم بر هر لحظه بتی سازم             وان گه همه بیت‏ها را در پیش تو اندازم

نقش او کـردست و نقـاش مـن اوست             غیر اگر دعــوی کند او ظلــم جوسـت

حافظ، در کارگاه دیده‏ها نقش خیال محبوب را می‏کشد، کسی را مانند او نمی‏بیند او خود را لوح ساده‏ای می‏بیند که هر چه هست، رنگ و نقش صورت آفرین است.

خیــال نقش تـو در کارگاه دیده کشیدم

 

به صورت تـو نگـاری ندیــدم و نشنیــدم

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست

 

نقش غلط مبین که همان لوح ساده‏ایم

 

 

منابع و مآخذ:

1- حافظ شیرازی، دیوان اشعار.

2- زی. رحیمروا. آ. پولیاکوا، نقاشی و ادبیات ایرانی، ترجمه‏ی زهره فیضی.

3- سعدی، دیوان.

4- فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه.

5- مولوی، جلال الدین محمد مثنوی.

6- مولوی، جلال الدین محمد دیوان شمس.

7- نظامی، ابومحمد، الیاس، هفت پیکر.

8- نرم افزار درج3- شرکت مهر ارقام رایانه (انتخاب اشعار از متون فوق و بسامه‏ها).



[1] - مضمون بیشتر نقاشی‎های ایرانی از شعر پارسی الهام می‏گیرد و در شعر پارسی عرفان نقش عمده‏ای دارد. نقاشان ایرانی از اشعار سعدی، جامی و حافظ را بیشتر از اشعار دیگران مصور کرده‏اند (ایرانمنش محمد، سیر تاریخ نقاشی ایرانی، ترجمه‏ی محمد ایرانمنش) به نقل از کتاب نقاشی و ادبیات ایرانی، ترجمه زهره فیضی.

دسته ها :
دوشنبه بیستم 10 1389

 

دسته ها :
يکشنبه نوزدهم 10 1389

ایثار و شهامت وشرف کار شما           آرامش ما حاصل ایثار شما

تا دیده ی فتنه را برآرد آری              در کار بود دیده ی بیدار شما

                                                                  سید ابراهیم سجادی زاده

دسته ها :
پنج شنبه نهم 10 1389

 

                                     منتظر با بصیرت

با دعوت خویش میهمانش کشتند               لب تشنه لب آب روانش کشتند

از منتظران با بصــــیرت باشیم              در کرببلا منتــــظرانش کشتند

                                                                  سید ابراهیم سجادی زاده

دسته ها :
پنج شنبه نهم 10 1389

 

                                      

خورشید رسول روی زیبایش بود               چشم پدرش به قد و بالایش بود

برگشت ز سوز تشنگی از میدان                 آری به خدا تشنه ی بابایش بود

                                            سید ابراهیم سجادی زاده

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 10 1389

 

                                بسمه تعالی

                              اسماعیل عشق

داستان عشــــق را خواهی اگر                  منطق گفتار اکبــــــر را نگر

تاشنید، انا الیــــه الراجـــعون                  از حسین آن زاده ی خیرالبشر

گفت ، ای محبوب جانان باز گو               در نظرآمد چــه رخدادی  مگر؟

گفت، اکبــر ، دیده ام این کاروان               رو به سوی مرگ دارد سربه سر

گفت، باباجان زمردن باک نیست                 گر مسیر عشــق دارد این سفر

روز قربان تا که اسماعـیل عشق                ره به میدان یافــت از سوی پدر

نیزه وشمشیر را باجـــان خرید                 با سر و با پا و با دست وکــمر                                                                                                                                                     گفت یـــارب کم بود در راه تو                زخم می خواهم من اینک بیشتر                                                                                                                                          عشــق او را داخل دشمن کشید                قطعه قطه ، جسم آن  نیکو سیر

تا خلیــل ایثارِ اسماعـــیل دید                 گفت قربان شد خـدایا این پسر

رنگ و بوی احمد مختار داشت                 در سلام و در کلام و در نظــر

                                           سید ابراهیم سجادی زاده – گنبد کاووس

دسته ها :
سه شنبه هفتم 10 1389


دسته ها :
سه شنبه هفتم 10 1389

 

بسمه تعای

باز این چه جوشش است ... .

عاشورا ، باز گشت  دوباره ی انسان به فطرت الهی خویش است و منادی این بازگشت کسی جز فرزند آخرین فرستاده ی الهی نیست.

مگر نه این که آخرین پیامبر نشانه ی کمال دین است پس فرزندان معصوم او نیز برای پاسداشت این دین مبین ، از همه شایسته ترند.

  وقتی که یزید، چهره ی جاهلی ابوسفیانی بنی امیه را بر ملا می سازد ودین را بازیچه می خواند(شراب می خورد وبرای بوزینه اش مجلس ختم می گیرید)آیا برای امام حسین علیه السلام که امام زمان خویش است و حبیب خدا، نشان افتخار (حسینُ منّی و انا من حسین) را به او،داده است ، راهی جز قیام می ماند؟

  آری ، این گونه است که خون خدا در رگهای او ویاران حسینی اش به جوش می آید تا، شرک ونفاق وظلم را رسوا نماید و این گونه است که خلیل وادی عشق نه تنها هفتاد ودو اسماعیل را در راه فرمان خدا و به دستور او به قربانگاه می فرستد که قربانی ویژه نیز دارد ؛ قربانی شیر خواره ی ششماهه که بیش از همه گواه معصومیت و مظلومیت اوست و خون این قربانی نصیب آسمانیان می شود تا شاهد وحشیگیری های برخی از زمینی ها باشند.

و این گونه است که حسنیان تاریخ هرساله با فرا رسیدن محرم ، بیشتر، رنگ حسینی می گیرند و به یاد آن واقعه ی عظیم گرد هم می آیند، از کربلا می گویند ، می شنوند ،تصویر می کنند،حماسه می سرایندو عارفانه می خوانند تا کربلا بماند وآنان نیز کربلایی.

سجادی زاده

دسته ها :
سه شنبه هفتم 10 1389
X