ما نیز برای خویش جایـــــی داریم دل در گرو گره گشـــــــــــــــــایی داریم
از درد نترسیم که در پرده ی غیب چون مهدی (ع ) فاطمه(س) دوایی داریم
سجادی زاده
بسمه تعالی
نویسنده: سیدابراهیم سجادهزاده
مدرس: درس زبان و ادبیات فارسی دانشگاه های گنبدکاووس
بررسی تأثیر متقابل ادبیات فارسی و نقّاشی
اولین نقطهی مشترک ادبیات نقاشی این است که هر دو در حوزهی هنر قرار دارند و در شمار تواناییها و نقاط قوت دارندهی خود به حساب میآیند. کاربرد هنر به معنای مجموعهی تواناییها در ایران سابقهی دیرینه دارد. چنانکه فردوسی بزرگ گفته است «هنر برتر از گوهر آمد پدید.» عنصرالمعالی در قابوسنامه خطاب به فرزند خود گفته است: «هر که تن خویش را مطیع خویش نتواند گردانید وی را از هنر بهره نباشد.» سعدی، در گلستان آورده است «از نفسپرور، هنرپروری نیاید.» و در بوستان گفته است:
خردمند مردم هنر پرورند که تنپروران از هنر لاغرند
(روانپور. نرگس. گزیده قابوسنامه. 87)
کارکردهای مشترک ادبیات و نقاشی
ادبیات و نقاشی به عنوان دو جلوهی مختلف از هنر ایرانی رابطه و همکاری تنگاتنگی دارند. آنچه که در کارکرد مشترک این دو شیوه و جلوهی هنری نقش اساسی دارد تخیل است شاعر با استفاده از سایه روشن واقعیت و تخیّل صحنهی حادثه را ایجاد میکند و نقّاش آن را با همان ویژگیها و یا تغییراتی بر پرده مینشاند.
شاعر برای ذهن، زبان و گوش هنرآفرینی و صحنهآرایی میکند و نقاش برای چشم.
گوشم شنید قصهی ایمان و مست شد کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست «مولوی»
شاعر با استفاده از صور خیال همچون تشبیه، استعاره و مجاز داستانها را مجسم، جذاب و خواندنی میکند. و نقاش با استفاده از همان هنرهای انتزاعی و دمیدن آنها در جسم رنگها صحنههای آن داستانها را برای چشم نیز میآراید تا سهم گوش و چشم هر دو تأمین شود.
پس میشود گفت: ادبیات و خصوصاً شعر برای نقاشی مضمون میسازد و نقاش با قلم خود و زبان رنگها صحنهها مجسم میسازد و به چشمها هدیه میکند البته این هرگز به این معنی نیست که نقاش جداگانه قادر به خلق اثر نیست، چه بسا صورتگری یک نقاش از یک منظره نیز شاعر را به سخن آورد تا زیباییهای اثر او را توصیف کنند.
اما آنچه بیشتر اتفاق افتاده ترسیم صحنههایی است که نویسندگان و خصوصاً شاعران تصویر آن را در ذهن آفریدهاند و نقاشان به گونهای دیگر آن را آشکارا ساختهاند[1] و اینگونه است که آثار مشترک ادیب و نقاش یعنی کتاب توانسته است التذاذ ادبی را به ذهنها، وزن و قافیه و آهنگ را به گوش و تجسم، به زبان رنگها یعنی نقشها را به چشم هدیه نمایند.
فردوسی، در داستان گذر سیاوش از آتش میگوید:
سیاوش سیه را به تندی بتاخت نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
ز هـر سـو زبانه همـی برکشید کسی خود و اسب سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون که تـا او کـی آیـد ز آتش برون
چـو او را بدیدند برخاست غو کـه آمـد ز آتـش بـرون شـاه نو
چنـان آمـد اسب و قبای سوار که گفتی سمن داشت اندر کنـار
که نقاش آن را اینگونه به تصویر کشیده است.
(ز.ی.رحیمووا.آ. پولیاکووا، مترجم فیضی، زهره، نقاشی و ادبیات ایرانی، 1381، 164) به نقل از شاهنامه فردوسی نسخهی سال 733 هجری.
نظامی مبارزهی بهرام گور با اژدها را اینگونه تصویر کرده است:
شاه از آن گور بر نتافت ستور |
| چــون تــوان از گـــور |
گور از پیش و گورخان از پس |
| گور و بهرام گور و دیگر کس |
تا به غاری رسید دور از دشت |
| که بر او پای آدمی نگذشت |
چون درآمد شکازن به شکار |
| اژدها خفته دید بر در غار |
کوهی از قیر پیچ پیچ شده |
| بر شکار افکنی بسیج شده |
و کمالالدین بهزاد این گونه این صحنه را تصویر کرده است. (همان منبع، ص 206)
حافـظ در یکی از غزلهای خود با به کارگیری شخصیتهای افسانهای چون یوسف، لیلی و مجنون که در عشق به فنا رسیدهاند، آدمی را از آنچه غیر از عشق است بر حذر میدارد.
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز |
| و رای حد تقریر است شرح آرزومندی |
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور |
| پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی |
دل اندر عشق لیلی بند و کار از عشق مجنون کن |
| که عاشق را زیان دارد مقالات خردمندی |
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلّت نیست |
| ز مهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی |
بدون شک تلمیح زیبای موجود در غزل که همان بیت معروف:
« الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را باز پرسی آخر کجا شد مهر فرزندی »
نقاش را برانگیخته است تا یکی از صحنههای نشستن یوسف بر تخت را به تصویر بکشد تا با تلفیق شعر و نقاشی، هم خواننده بیشتر از هنر برخوردار گردد و هم نسخهی خطی دیوان حافظ سدهی دوازدهم هجری زیباتر و چشمگیرتر باشد. (همان. ص 326)
تأثیر نقاشی بر ادبیات
نقاشان و نقاشیهای آنان علاوه بر چشمنواز تر کردن کتابهای شعر در ذهن و زبان شاعران نیز تأثیر درخور توجهی داشته است که به اختصار به بررسی برخی از واژهها که درواقع گلواژههای حوزهی هنر نقاشی است و دستمایه تصویر آفرینی شاعران شده است میپردازیم:
فردوسی، واژههای نگار، رنگ و صورت را به ترتیب (68، 24 و 12) بار در شاهنامه به کار برده است.
بیاراسته همچو باغ بهار |
| سراپای، پربوی و رنگ و نگار |
پر از غلغل و رعد شد کوهسار |
| زمین شد پر از رنگ و بوی نگار |
جهانی سراسر پر از مهر توست |
| به ایوانها صورت چهر توست |
ز لشکر سواری مصور بجست |
| که مانند صورت، نگارد درست |
سعدی شیرازی تنها در دیوان خود چهل مورد از نقش و 37 مورد از نقاش و 111 مورد از واژه صورت استفاده کرده است.
فــراش خــزان ورق بیفشاند |
| نقــاش صبــا چمــن بیــار است |
نقـــاش کــه صــورتـش ببینـد |
| از دســت بیفکنــد تصــاویر |
چنین صورت نبندد هیچ نقاش |
| معاذ الله من این صورت نبندم |
باور مکن که صورت او عقل من ببرد |
| عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست |
صورت نگار چینی بیخویشتن بماند |
| گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی |
مولوی در مثنوی و دیوان شمس 595 مورد واژهی صورت 521 مورد واژهی «نقش» را به کار برده است.
از دیوان شمس:
صورتگر نقاشم، هر لحظه بتی سازم |
| وانگه همه بتها را در پیش تو اندازم |
تنم را بین که صورتگر ز سوزن |
| بر او بنگاشت هر سویی نگاری |
پیش مهمانان به صورت حاضری |
| سوی صورتگر به مهمان میروی |
از مثنوی:
این جهان محدود و آن خود بیحد است |
| نقش و صورت پیش آن معنی سد است |
نقش بر دیوار مثل آدم است |
| بنگر از صورت چه چیز او کم است |
صورت غمگین نقش از بهر ماست |
| تا که ما را یاد آید راه است |
صورت خندان نقش از بهترتست |
| تا از آن صورت شود معنی درست |
زان هزاران صورت و نقش و نگار |
| میشدند از سو به سو خوش بیقرار |
نقش باشد پیش نقاش و قلم |
| عاجز و بسته چو کودک در شکم |
نقش او کردست و نقاش من اوست |
| غیر اگر دعوی کند او، ظلم جوست |
از دیوان شمس:
ای گزیده نقش از نقاش خود |
| کی جدایی، کی جدایی، کی جدا |
نگردد نقش جز بر کلک نقاش |
| بگردد نقطه گردد پای پرگار |
اگر شد نقش تن نقّاش را باش |
| وگر ویران شد این تن جمله جان شو |
چو قلم بر دست آن نقاش چست |
| در میان نقش انسان میروی |
حافظ:
حافظ نیز در دیوان از واژههای (نقش، صورت، نگار) به ترتیب 63، 26، 28 مورد استفاده کرده است.
افسوس که شد دلبرو در دیدهی گریان |
| تحریر خیال خط او نقش بر آب است |
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم |
| به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم |
گقتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست |
| نقش غلط مبین که همان لوح سادهایم |
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست |
| گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست |
حالی خیال وصلت خوش می دهد فریبم |
| تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی |
این راه را نهایت صورت کجا توان بست |
| کش صد هزار منزل بیش است در بدایت |
مگر نه این است که نقاش چیزه دست با قلم و رنگ یکی از مناظر طبیعی و یا تخیلی را با استعداد خویش و زبان رنگها ماهرانه به تصویر میکشد در شعر شاعرانِ صورت پرداز نیز که علاوه بر تخیل خلاق خودشان از واژههای کارگاه نقاشان بهرهمند شدهاند مناظر آفرینش به تصویر درآمدهاند به عنوان مثال فردوسی زمین را پر از رنگ و بوی و نگار میبیند و صورت معبود را بر تمام ایوانها نقش بسته میداند.
جهانی سراسر پر از مهر تست به ایوانها صورت چهر تست
سعدی، در توصیف و تسبیح آفرینش خداوند میگوید: اگر نقاش چینی صورت تو را ببیند از خود بیخود میشود و باد صبا را نقاشی میداند که وظیفهاش آراستن چمن است.
صورت نگار چینی بیخویشتن بماند گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی
فـــراش خـــزان ورق بیـفشــاند نقــاش صبـــا چمــن بیــار اسـت
مولوی، خود را صورتگری میداند که باید همه ساختههایش را در پای محبوب بریزد. او نقاش واقعی عالم را خداوند متعال میداند و ادعای غیر را در نقش آفرینی جهان نمیپذیرد.
صورتگر نقاشم بر هر لحظه بتی سازم وان گه همه بیتها را در پیش تو اندازم
نقش او کـردست و نقـاش مـن اوست غیر اگر دعــوی کند او ظلــم جوسـت
حافظ، در کارگاه دیدهها نقش خیال محبوب را میکشد، کسی را مانند او نمیبیند او خود را لوح سادهای میبیند که هر چه هست، رنگ و نقش صورت آفرین است.
خیــال نقش تـو در کارگاه دیده کشیدم |
| به صورت تـو نگـاری ندیــدم و نشنیــدم |
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست |
| نقش غلط مبین که همان لوح سادهایم |
منابع و مآخذ:
1- حافظ شیرازی، دیوان اشعار.
2- زی. رحیمروا. آ. پولیاکوا، نقاشی و ادبیات ایرانی، ترجمهی زهره فیضی.
3- سعدی، دیوان.
4- فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه.
5- مولوی، جلال الدین محمد مثنوی.
6- مولوی، جلال الدین محمد دیوان شمس.
7- نظامی، ابومحمد، الیاس، هفت پیکر.
8- نرم افزار درج3- شرکت مهر ارقام رایانه (انتخاب اشعار از متون فوق و بسامهها).
[1] - مضمون بیشتر نقاشیهای ایرانی از شعر پارسی الهام میگیرد و در شعر پارسی عرفان نقش عمدهای دارد. نقاشان ایرانی از اشعار سعدی، جامی و حافظ را بیشتر از اشعار دیگران مصور کردهاند (ایرانمنش محمد، سیر تاریخ نقاشی ایرانی، ترجمهی محمد ایرانمنش) به نقل از کتاب نقاشی و ادبیات ایرانی، ترجمه زهره فیضی.
ایثار و شهامت وشرف کار شما آرامش ما حاصل ایثار شما
تا دیده ی فتنه را برآرد آری در کار بود دیده ی بیدار شما
سید ابراهیم سجادی زاده
منتظر با بصیرت
با دعوت خویش میهمانش کشتند لب تشنه لب آب روانش کشتند
از منتظران با بصــــیرت باشیم در کرببلا منتــــظرانش کشتند
سید ابراهیم سجادی زاده
خورشید رسول روی زیبایش بود چشم پدرش به قد و بالایش بود
برگشت ز سوز تشنگی از میدان آری به خدا تشنه ی بابایش بود
سید ابراهیم سجادی زاده
بسمه تعالی
اسماعیل عشق
داستان عشــــق را خواهی اگر منطق گفتار اکبــــــر را نگر
تاشنید، انا الیــــه الراجـــعون از حسین آن زاده ی خیرالبشر
گفت ، ای محبوب جانان باز گو در نظرآمد چــه رخدادی مگر؟
گفت، اکبــر ، دیده ام این کاروان رو به سوی مرگ دارد سربه سر
گفت، باباجان زمردن باک نیست گر مسیر عشــق دارد این سفر
روز قربان تا که اسماعـیل عشق ره به میدان یافــت از سوی پدر
نیزه وشمشیر را باجـــان خرید با سر و با پا و با دست وکــمر گفت یـــارب کم بود در راه تو زخم می خواهم من اینک بیشتر عشــق او را داخل دشمن کشید قطعه قطه ، جسم آن نیکو سیر
تا خلیــل ایثارِ اسماعـــیل دید گفت قربان شد خـدایا این پسر
رنگ و بوی احمد مختار داشت در سلام و در کلام و در نظــر
سید ابراهیم سجادی زاده – گنبد کاووس
بسمه تعای
باز این چه جوشش است ... .
عاشورا ، باز گشت دوباره ی انسان به فطرت الهی خویش است و منادی این بازگشت کسی جز فرزند آخرین فرستاده ی الهی نیست.
مگر نه این که آخرین پیامبر نشانه ی کمال دین است پس فرزندان معصوم او نیز برای پاسداشت این دین مبین ، از همه شایسته ترند.
وقتی که یزید، چهره ی جاهلی ابوسفیانی بنی امیه را بر ملا می سازد ودین را بازیچه می خواند(شراب می خورد وبرای بوزینه اش مجلس ختم می گیرید)آیا برای امام حسین علیه السلام که امام زمان خویش است و حبیب خدا، نشان افتخار (حسینُ منّی و انا من حسین) را به او،داده است ، راهی جز قیام می ماند؟
آری ، این گونه است که خون خدا در رگهای او ویاران حسینی اش به جوش می آید تا، شرک ونفاق وظلم را رسوا نماید و این گونه است که خلیل وادی عشق نه تنها هفتاد ودو اسماعیل را در راه فرمان خدا و به دستور او به قربانگاه می فرستد که قربانی ویژه نیز دارد ؛ قربانی شیر خواره ی ششماهه که بیش از همه گواه معصومیت و مظلومیت اوست و خون این قربانی نصیب آسمانیان می شود تا شاهد وحشیگیری های برخی از زمینی ها باشند.
و این گونه است که حسنیان تاریخ هرساله با فرا رسیدن محرم ، بیشتر، رنگ حسینی می گیرند و به یاد آن واقعه ی عظیم گرد هم می آیند، از کربلا می گویند ، می شنوند ،تصویر می کنند،حماسه می سرایندو عارفانه می خوانند تا کربلا بماند وآنان نیز کربلایی.
سجادی زاده